"قانون اساسی برای همه"
تقديم به رادمردي كه «شعر را اندوخته اخروي خود ميدانست نه سرمايه حيات مادي»
*قربانعلی مهری مَتانکلایی
7. بسياري او را پدر شعر انقلاب لقب دادند يا قله نشين شعر انقلاب ميخوانند. سرودههايش بازتاب همهي وقايع و تحوّلات يك جامعه است، يعني ميتوان تمام تلاشها و دغدغههاي انسانهاي عصر سبزواري را در آن ديد و مطالعه كرد. آن يكي ميگويد: «مردي كه هم ترانهها و شعرها و هم منش و اخلاقش از او يك اسطوره و اسوه ساخته بود.»
8. گويند افزون بر 1500 سروده دارد. او را انساني سالم، سليم النفس و استاد خوانند. آسيد حسن خميني در وصف او گويد: «در عظمتش همين بس كه در مقابل آزارها و نفروختن زبان و بيان به دروغ و تحجّر و افراط ايستادگي مينمود.» سبزواري خود ميگويد: «من به شدت معتقدم به آخرت، به عدالت خداوند، براي همين هم ديناري براي شعرم نگرفتم. اگر كسي در تمام ايران آمد و گفت سبزواري را دعوت كردهام تا شعر بخواند و گفته يك ريال به من بدهيد، من دو برابرش را به او ميدهم. شعر اندوخته اخروي من است نه سرمايهي حيات مادي.»
9. يكي گويد: «فصل اشتراك همه اين پيامها تسليت براي شاعري است كه خود خالق «سرود درد» بود.» اميد آنكه چنين باشد. آن يكي ميافزايد: «او بود كه با واژه هايش به حركت مردم وحدت كلمه ميبخشيد و تكرار اين واژهها باعث پيشبرد انقلاب و روشن سازي مسير پيش رو در راه انقلاب اسلامي شد. او خواستههاي مردم را درك ميكرد و آنها را از طريق شعر جاري ميكرد و در واقع مصداق همان مصرع معروف بود كه : « بر زبان بود تو را آنچه مرا در دل بود»، و اين بدليل رابطه و نگاه مردمي استاد سبزواري بود تا آنچه را مردم در دل داشتند بر زبان جاري كند.»
10. گويند «حسين ممتحني معروف به «حميد سبزواري» با سرودن اشعاري به يادماندني، مانيفست و بيانيهي انقلاب اسلامي مردم را با زبان شعر جلوهگر ساخت.» آن ديگري گويد: «مطمئن هستم وقتي كه غبارها فرو نشيند و قرون ديگر بخواهند از انقلاب چند چهره اسطورهاي را نام ببرند كه در تاريخ انقلاب مانا شدهاند بيترديد در عرصهي ادبيات و شعر انقلاب نام استاد حميد سبزواري در تاريخ مطرح خواهد شد.»
11. در پي درگذشت ايشان در پيام رهبري معظم انقلاب آمده است: حميد سبزواري،«این نام ماندگار و پر افتخار، یادآور تلاش ارزندهی هنرمندی سختکوش و شجاع در پشتیبانی از انقلاب در عرصهی شعر و ادب است. حمید سبزواری، صریح و ثابتقدم و موقعشناس، هنر والا و فاخر خود را به خدمت گرفت تا انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن را از جنبهی اثرگذار شعر روان و جذّّاب، تغذیه و تأمین کند. سرودها و منظومههای بلند و غزلها و قصیدههای خوشساخت و پر مضمون او، ثروت ادبیِ درخوری را تقدیم انقلاب کرد. با انقلاب زیست و برای اسلام و انقلاب سرود و وفادارانه در کنار انقلاب ماند.»
12. راقم اين سطور و صفحات، شاعر نيست و از شعر سررشتهاي ندارد، اما ابياتي از سرودهي معروف او در چكامهي زيباي «همپاي جلودار» را كه در روزگار جواني و در آغازين سالهاي دوران دفاع مقدس به جان دل ميشنيد، اكنون كه در سالهاي پاياني دههي 60 عمر خود قرار دارد به نگاهي ديگر و با قرائتي جديد ، خويش را در برابر مضامين بلند و رساي شاعري توانمند و زبردست مييابد كه با چيرگي هرچه تمامتر، او را مخاطب قرار داده است و ميسرايد:
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار! چشم از هوس از خورد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم دل بر خدا آن گه به رفتن بار بندم
رهتوشه باید، مرغوا[1] مشنو ز هر کس! رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر! بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای[2] حرامی کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب[3] کرد تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید! تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه ی افسونگران را همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید! هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر «جولان» برانیم زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند حکم است باید باره بر دشت «اَمل» راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار مقصد، دیار قدس همپای جلودار
13. منظومۀ مرحوم حمید سبزواری با قطع نظر از مشتمل بودن بر واژگان اختصاصی ناظر به موضوع، زمان و مکان سرایش چکامه، یادآور مضامین نخستین غزل از لسان الغیب شیراز است که می سراید:
«مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جَرَس فریاد می دارد که بر بندید محملها»
ابیات آغازین «دفتر اول» از مثنوی معنوی مولانا را خاطرنشان می سازد که:
«بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند
نی حدیث راه پُرخون می کند قصه های عشقِ مجنون می کند
هرکسی کو دور شد از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش»
یا چنان که به مناسبتی دیگر در غزل 1674 دیوان شمس می سراید:
«ما ز بالائیم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز بی جاییم و بی جا می رویم»
سرودۀ سبزواری، یادآور «ساقی نامه» حافظ و مثنوی «بنال ای نی در انتظار قائم فرخنده پی (عج)»، این یکی از «حسان» شاعر آیینی معاصر است که به خاطر زیبایی و لکن در مقوله ای دیگر می باشد و خواندنی است.
14- همه منظومه بازنويسي شد تا مروري باشد بر آن روزگار. اكنون كه سالهاست عمر از نيمه گذشت، «ديار قدس» شما و من، همانجاست كه فراخوان الهي ما را به كوچيدن و اقامت هميشگي در آن فرا ميخواند. اما پُر واضح است بيزاد و توشه و راحله، امكاني براي عزيمت و باراندازي در آن وادي جاويد فراهم نخواهد شد. دياري كه خداوند سكونت دائمي در آن را به تقواپيشگان از بندگانش نويد داد. اميد آنكه از هماكنون كه روز ششم ماه رمضان المبارك 1437 هجري قمري برابر با يكشنبه 23 خرداد 1395 شمسي است بتوانيم با جبران مافات، تهيه و تدارك ساز و برگ سفر را وجههي همت خويش بسازيم. انشاءالله. كامروا باشيد.
*« دبیر هیأت بررسی و تطبیق مصوبات دولت با قوانین مجلس»
يكشنبه 23/ 03/ 95
[1] - [م ُ غ ُ / م َ غ ُ ] (اِ) فال بد و نفرین . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). بدسگالی . بدخواهی . بداندیشی . تفؤل بد از پرواز مرغ . مقابل تحسین . مقابل مروا، دعای خیر و آفرین
[2] - با کسی عداوت داشتن و این مخفف معادات است
[3] - برانگيختن فتنه و آشوب
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید